بسم رب الحسین(علیه السلام)...

"اللهم عجل لولیک الفرج"

یکی از نوجوانان کربلا عبدالله بن الحسن(علیه السلام) بود... ایشان فرزند امام حسن مجتبی(علیه السلام) و نوجوانی ده ساله یا یازده ساله بود... عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود،از پیش زنان بیرون آمد... حضرت زینب(سلام الله علیها) خود را به او رساند تا مانع رفتن وی شود ... امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگهدار...! عبدالله نپذیرفت و به شدت مقاومت کردو چون عمویش امام حسین(علیه السلام) را زخمی و بی یاور دید،خود را به آن حضرت رسانید و گفت... به خدا قسم از عمویم جدا نمی شوم...

در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین(علیه السلام) روانه شد... عبدالله دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد... عموجان...!

امام حسین(علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده...! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می کند...

در روایتی دیگر آمده ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش امام حسین(علیه السلام)، به شهادت رسید...

امشب یتیم مجتبى دل مى رباید... با پاى عشقش تا عمو پر مى ‏گشاید
دستان خود را مى ‏کِشد از دست زینب... آخر رسیده جان او از غصه بر لب
یک لحظه دورى عمو شد قاتل او... حتى نشد زینب در اینجا حائل او
با نعره مستانه‏ اش برگفته عاشق... والله یک دم از عمویم لاافارق
کى بنگرم بر دلبرم شمشیر دشمن ... بر او سپر گردیده دست کوچک من
اکنون که غرق خون در آغوش عمویم... مانند اصغر حرمله زد بر گلویم
من در نماز عشقم و اصغر امام است ... دادم شهادت بر حسین، وقت سلام است

 

السلام علیک یا عبدالله الحسن(علیه السلام)...